جدول جو
جدول جو

معنی شاش بزن - جستجوی لغت در جدول جو

شاش بزن
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاش زدن
تصویر شاش زدن
نم زدن به چیزی
شاشیدن، میختن، گمیختن، ادرار کردن، میزیدن، شاشدن، گمیزیدن، چامیدن، گمیز کردن، شاریدن برای مثال نشست و سخن را همی خاش زد / ز آب دهن کوه را شاش زد (رودکی - ۵۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ بن
تصویر شاخ بن
شاخۀ درخت، درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاش بند
تصویر شاش بند
مرضی که به سبب آن بول از مجرای ادرار خارج نمی شود و مریض نمی تواند ادرار کند، حبس بول، حبس البول، احتقان، احتباس
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
میوه ای است ریز و بامغز که مردم آن را می خورند. قسم کوچک بن یعنی، حبه الخضرا باشد. (مخزن الادویه در کلمه حبه الخضراء). رجوع به حبه الخضراء شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
درخت. (فرهنگ نظام). شاخ درخت:
ز باغ تو منزلگهی خواستن
می آوردن و مجلس آراستن
گلی چیدن از وی به هر شیوه ای
چشیدن ز هر شاخ بن میوه ای.
امیرخسرو (از آنندراج و فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بوتۀزینتی است از خانوادۀ صبر زرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ دَ)
شاشیدن. خاصه شاشیدن موش و گربه به چیزی، شاشه زدن. ترشح و لعاب زدن:
نشست و سخن را همی خاش زد
زآب دهن کوه را شاش زد.
(رودکی).
رجوع به فرهنگ سروری، ذیل ’خس و خاش’ و احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 1097 و شاشه زدن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ بُ زُ)
در تداول عامه خاصه کودکان غایط و مدفوع انسان. مقابل شاش کوچک که ادرار است
لغت نامه دهخدا
مرضی که بر اثر آن بول از مجری خارج نشود و شخص نتواند ادرار کند حبسالبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاش بند
تصویر شاش بند
((بَ))
مرضی که بر اثر آن بول از مجری خارج نشود و شخص نتواند ادرار کند، حبس البول، نهایت ترس و اضطراب
فرهنگ فارسی معین
شاشیدن، شب ادراری، بید زدن فرش و لباس و چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
قاچ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
قدم زدن، گام برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
خوش بین، نیک نظر
فرهنگ گویش مازندرانی
لاغر شدن زیاد تا حدی که پوستی بر استخوان مانده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
بوجاری کردن دانه ها با طبق، پارو و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
بید زده
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری که به بند آمدن ادرار منجر شود
فرهنگ گویش مازندرانی
قدم بردار، گام بزن
فرهنگ گویش مازندرانی
غلبه یافتن بر کسی، چیرگی و تسلط
فرهنگ گویش مازندرانی